دکتر نوشت

ساخت وبلاگ
با مامان و بابا اومدم شمال بدون آقای میمخیلی خسته بودم و دلم یجای آروم میخواستبا اینکه مامان و بابا تلاششون اینکه بهم خوش بگذرهولی حقیقتا خیلی دلتنگ آقای میم هستمو توی این ۲۴ ساعت فهمیدم من بیشتر از خودش بهش وابسته و دلبسته مو انتظار داشتم بیشتر از این بهم پیغام بده یا زنگ بزنهاما همش درگیر کارشه و میدونم دیشبم تا صبح بیدار بوده برای کارشنبود من موقعیتی شده برای کار کردنشانقدر دلخور بودم که پیغام اخرشو جواب ندادم ولی اصلا نفهمید که بی جواب گذاشتم این مردا قابلیتشو دارن که از دور آدمو حرص بدن دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:37

پریشب حدودا ساعت ۱۰ شب رسیدم خونهبرعکس روز اول دیروز آقای میم هر یکی دوساعت یکبار زنگ میزد که کی میایوقتی رسیدم بهم گفت دیگه نرو بدون من طاقت ندارمامشبم دوباره گفت دیگه نریا بدون تو خونه خیلی خالیهولی من که بازم میرمآخه اینجوری قدر همدیگه رو بیشتر میدونیمدیشبم رفتیم برف بازیامیدوارم فردا به هر علتی کلاسا مجازی بشه چون قراره بازرس بیاد مدرسه و ظهرم که خوابیدم کابوس بازرس رو دیدمخدایا یه امسال که اوضاع کلاس من اینه سرکلاسم بازرس نیاد دوشنبه بیست و چهارم بهمن ۱۴۰۱ ~ 18:50 ~ تــRلـآטּ ~ دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 19:37

چند وقت پیش تو گروه دوستانمون بحث سختیای زندگی مشترک شدو من فهمیدم وقتی دوست قدیمی سه ماهه باردار بود به اختلاف شدیدی برخوردن با همسرش و قرار بود جدا بشن و خواهرشوهرش پیشنهاد سقط داده بوداون شبی که این حرفو ازش شنیدم کلی گریه کردم نه برای اونبرای خودم که روزی فکر میکردم اگر حرفایی که بهم زد رو یجای دیگه جور دیگه ای بشنوه میفهمه بهم بدی کرده و دلم اروم میشهاگر نوشته های فروردین و اردیبهشت ۱۴۰۰ رو بخونید متوجه میشید که اقای میم درمورد این حسی که داشتم چی بهم گفته بودگفته بود ادمایی که حکم قصاص میدن وقتی دار زدن طرف رو میبینن بازم دلشون اروم نمیشه پس سعی کن ظرفیت وجودی خودتو بالا ببریو این حرفش منو اروم کرده بود و دیگه فکرنمیکردم کاش دوست قدیمیم اون حرفارو بشنوه و همیشه برای خوشبختیش دعا کردمولی حقیقتا وقتی این صحبتاشو شنیدمناراحت شدم و به خودم‌گفتم نکنه ذره ای من آه کشیدم و توی زندگیش درست زمانی که بچه معصومی توی شکمشه این ماجرا براش اتفاق افتادهیکی از خصوصیات خوبی که آقای میم همیشه برام داشته و داره اینکه میتونم راحت پیشش حرف بزنم بدون اینکه قضاوتم کنهاخرشب براش این جریان و خوابی که دیده بودم رو تعریف کردمو گفتم نیاز داشتم بشنوی حرفموو بهم گفت تو مسئول زندگی بقیه نیستی انقدر خودتو مقصر ندونو فکر میکنم باید عذاب وجدانی که دارم رو کنار بذارم+داشتیم با اقای میم حرف میزدیم درمورد داشتن بچهآقای میم عاشق بچه ست ولی من هیچوقت زیر بار بچه دار شدن نرفتمو بهش گفتم برای بچه دارشدن دوتا شرط دارم که اگر اجرا بشه حاضرم از ماه بعد قدم برداریم برای بچه دارشدناول اینکه بدونم کمکم میکنی و حامی منیچون من هم سرکار میرم و هم کارای خونه هست و به اندازه کافی خسته هستمدوم اینکه سعی کنیم مشکلاتی که مث دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 15:19

دلیل اصلی که دوس ندارم سال آینده مجدد معلم پایه اول باشماینکه کلاس اول با همه سختی هایی که داره،شبیه به یک هندونه در بسته ست و امکان داره یهویی مثل امسال من کلاس پر از بچه اختلال دار در کنار بچه های شیطون بشهمن امسال به معنای واقعی حس کردم دارم پیر میشماز اول سال چندتا از دانش اموزام به شدت باعث اذیت شدنم شدن که یکی از اونها ک بودنمیخوام شرح بدم چه کارهایی کرد و چه روزهایی از خستگی زیاد با گریه برگشتم خونهولی مهم اینکه علت پیدا شدخانواده فکر میکردن بیش فعالی داره و بهش داروی بیش فعالی میدادن اما از دید من که خیلی مطالعه در زمینه اختلالات داشتم و بارها دانش اموز بیش فعال داشتمک با همه فرق داشت و حدس من به اتیسم بودبیش فعال و اتیسم تو یک سری از موارد شبیه بهم هستناما معاونمون خیلی اذیتم کرد و میگفت نه برچسب نزندرصورتی که حدس رو ما باید بزنیم و به مرکز مشاوره ارجاع بدیمیکبار ارجاع دادیم و متاسفانه گیر مشاور بدی افتاد و مشکل حل نشد بلکه بدتر شدو در انتها کمیسیونش کردیمالان مجدد مرکز مشاوره میره و این بار شماره مشاورش رو از اداره گرفتم و با مشاورش حرف زدمگفت به من این موارد رو نگفته بودن تا قبل از این فکر میکردم بیش فعال باشه اما با گفته های شما طیفی از اتیسم رو دارهو گفت بودنش تو مدرسه خطرناکه چون بچه های دیگه رو به شدت میزنه و کارهای خطرناک میکنهباید خونه بمونه و هوم اسکول بشهدرسته این جریان به نتیجه رسید و بالاخره هم علت پیدا شداما امشب عجیب دلم گرفته ست و کلی گریه کردماینکه هرراهی رو امتحان کردم برای این دانش اموز اما نشدتمام کتک هایی که میزد دست خودش نبود و هربار خانواده ها اعتراض میکردن یجوری دست به سرشون میکردم اما براش کلی غصه خوردمدوس داشتم جور دیگه ای تموم بشه و یکم این دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 15:19

قطعا چیزهایی هنوز از گذشته تو ضمیر ناخودآگاهم وجود داره که نیاز به روان درمانی دارهدیشب دوباره خواب اتفاقات چند سال گذشته رو دیدمنمیدونم نوشتنش فایده ای داره یانهمن بودم و دوست قدیمی و داداشش که داشتن گریه میکردناز خواب پریدم ولی حس بدش باهام موندهخواب اون فرد رو دیدم اما حس خیانت به آقای میم رو بهم داده و همین حال بدمو ده برابر کردهصبح نتونستم به حرفای آقای میم بخندم و فکر میکرد هنوز از دعوایی که دیشب کردیم ناراحتممیتونست زندگی هممون جور دیگه ای رقم بخوره اما الان جایی هستیم که تو فکر هیچکدوممون نبودهاینکه چرا اون ارتباط قطع شد برام دوساله حل شده که ازدواج کردم،توی این دوسال به قسمت خیلی فکر کردم و میدونستم توی اون زندگی خوشحال نبودم و تک به تک دلایلش برام مثل روز روشنهولی نمیدونم چطوری سه سال اتفاقات رو از ذهنم پاک کنم که دیگه خوابشو نبینم،اینکه خاطرات سه ساله،بعد از دوسال برام مرور شده حالمو بد کرده دلم میخواد دست بندازم توی مغزم و تمام خاطرات اون سال و اون آدم رو پاک کنم،جوری که حتی چهرشم یادم نیادولی چه کنم که ذهن بزرگترین و تاریک ترین چیز توی این دنیای خاکیه؟ دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 80 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:02

رفتم اداره و گفتن از مهرماه سال آینده حکم معاونت میزنن برامو مدیرمونم گفت من اسمتو میدم برای معاونت اجراییامیدوارم باقی مراحلم به خیر بگذره و بتونم معاون بشمحقیقتا دیگه کشش تدریس پایه اول رو ندارمبا این چیزایی که امسال برام پیش اومد واقعا بزور میرم سرکارحتی اگر معاونت نشه راضیم که پایه م رو عوض کنم ولی متاسفانه چون معلمی مغز خر نخورده که بخواد کلاس اول درس بده دکتر نوشت...
ما را در سایت دکتر نوشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-memories-t بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 11:02